پارت ۵

_جونکوک

+جانم بیبی (اره جون عمت 😂)

_حوصلم سر رفته میای بریم بیرون

+کجا بریم

_نمیدونم فقط حوصلم سر رفته

+باشه برو بپوش بریم

_ولی من که لباس ندارم

+دیشب گفتم برات بیارن برو تو اتاق تو کمد نگاه کن هست

_اها باشه مرسی

رفتم و یه بوسه به لپش زدم که کمرمو گرفت و لبامو محکم بوسید و بعد ولم کرد رفتم بالا تو اتاق در کمد رو باز کردم واییییی از هر لباسی که بگی بود چقدر خوشگل بودن یکی رو انتخاب کردم و پوشیدم یه کوچولو آرایش کردم و رفتم پایین جونکوک هم آماده شد و با هم رفتیم بیرون

_یکم فقط قدم بزنیم

+باشه

دستمو دور دستش حلقه کردم و همینطور که راه می‌رفتیم با هم حرف می‌زدیم

_راستی تو چند سالته

+من ۲۶ تو چی

_من ۲۰ سالمه

+هوم خوبه خب برگردیم

_تازه اومدیم که

+هووووف باشه

_راستی مامان بابات کجاس

+مردن

_اخیییی یعنی کسی رو نداری تو کره

+نیازی به کسی ندارم نه

_من چی

از زبان جونکوک:
هوووف این چقدر ازم سوال می‌پرسه حالا چی بهش بگم خدایااااا ولش کن برای اینکه پیشم بمونه مجبورم بهش دروغ بگم

+خب چیزه الان یکی اومده تو زندگیم که دوسش دارم خیلییییی زیاد

_کی(اخم)

+تو رو دارم میگم دیگه اسکول

_راس میگی

+اره چرا باید دروغ بگم من دوستت دارم

_منم دوستت دارم جونکوکی

بغلش کردم اونم بغلم کرد
دیدگاه ها (۶)

پارت ۶

پارت ۷

پارت ۴

پارت ۲

Blackpinkfictions پارت۲۳

چرامن پارت ۵تا اینکه جونکوک رسیددینگ دینگات: کیهجونکوک ـ: من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط